مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
شاعر : موسی علیمرادی
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : مفتعلن مفتعلن فاعلن
قالب شعر : مربع ترکیب
ای پــســر بـیبــدل آفـــتـــاب دیــده تــو وصـف زلالــی آب
پـلک تو باشد ورقی از کـتاب پـلک بزن سـورۀ نـوری بتاب
مصحف رویت بخدا خواندنیاست
قاری آن غـیـر خـداوند نیـست
سوره حـمد است ثـنـا گوی تو واقـعه سـاطع شده از بـوی تو
سورۀ والشمس ضحی روی تو سـجده واجب به دو ابروی تو
والـقـمـر آن طـرۀ بر شـانهات
ارض و سما دور تو پروانهات
جلـوه حـقبـیـن دو دنـیـا عـلی هـر پـسـر خـانـۀ زهـرا عـلـی
مـعـنی هـم نـامـی تـو با عـلی لـعـن عـلـی عــدوّک یـا عـلـی
عـشق عـلی در پدرت منـجلی
ای عـلـی بن الـعـلی بن العـلی
هر کسی از لطف وعنایات گفت چشم تو را قـبله حاجات گـفت
ذره به خورشید مباهات گفـت از نـفـس گـرم کـرامات گـفـت
ذات شـما ذات کـریم خـداست
ذات غـلام تو فـقـیـر شـماست
آن حرم قـدس تو افلاکی است جلوه جنات از آن حاکی است
چیست ضریحی که به این پاکی است چادر زهرا است اگر خاکی است
پهـن شده بر حـرمت چـادرش
گشته به عـالم علمت چـادرش
چون علی اکبر توعلی اکبری آیــنـه حـیـدر و پـیـغــمــبــری
گر چه نـشد تـیغ به کار آوری تـیـغ کـلام تـو کـنـد حــیــدری
کـربـبـلا را تـو نـگـه داشـتـی
دین خـدا را تـو نـگـه داشـتـی
بـعـد پــدر کـربـبـلا کــار تــو این همه درد است و دل زار تو
غـم نخوری عمّۀ غـمخوار تو بـعـد ابـالـفـضـل عـلـمـدار تـو
تک یـل این قـافـلـه آقـا تـویـی
مثل حـسن شـاهـد غـمها تویی
تو هـمـۀ دلـخـوشی خـواهـری غم نخـوری کم نشده معجـری
کـم نشده از پـدرت جز سـری پـیـرهـنی رفـته و انـگـشـتری
آب بـخـور گـریه نکـن اینقـدر
روضه نخوان از لب خشک پدر
خصم گمان کرد که صبرت گسست دست تورا با غل زنجیر بست
صبر ولی پای تو از پا نشست کی بشود پشت علی را شکست
گرچه که صبرت نشد آقا تمام
زخم تو کاری شده در شهر شام
سخت ترین جای سفر شام بود سنگ به دست همه بر بام بود
تـلـخ تـریـن بـادۀ در جـام بـود زخم زبان، طعـنه و دشنام بود
دور تو و قافـلهات صف زدند
برغم و بر گریه تو کف زدند
وای ازآن دم که گرفـتار رفت قـافـلهات بیکـس بییـار رفت
اشک از آن دیده خونبار رفت بنت عـلی بر سـر بـازار رفت
تا که ابالفـضل نفـس میکـشید
سـایه او را به خـدا کس نـدیـد
از سر هـر بام تو را میزننـد سنگ بر این آئـینهها میزنـند
وجـه خـدا را به خـدا میزنـند دست تو بسته است چرا میزنند
بـام چـه داغـی به دل مـا نهـاد
بر سـر عـمـامـهات آتـش فـتاد
|